۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

★(6)★ ...I Need Somebody To

خارجی - خیابان - شب
مینا سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ من اونجا بزرگ شدم.
  مینجون: من چطور میتونم بهت اعتماد کنم؟
مینا چند لحظه با ناامیدی توی چشمهای مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ اگه به من نمیتونی اعتماد کنی پس لطفا درمورد اون پرورشگاه بیشتر تحقیق کنید، مطمئن باش پشیمون نمیشید.

برش به حال 
داخلی - کافی شاپ خوشی - صبح
 وویونگ رو به مینجون میگه:
_ خب حتما یه چیزی میدونسته، اگه چیزی نبود که اون حرفها رو بهت نمیزد.
مینجون: به نظر منم باید بیشتر تحقیق کنیم حداقلش اینه که مطمئن میشیم.
وویونگ: تو مراقب کارا باش من یه سر میرم پرورشگاه و برمیگردم.

داخلی - پرورشگاه یویانگ - صبح
یه سری جعبه ی کیک و آبمیوه کنار دره و وویونگ با مدیر پرورشگاه درحال صحبته. مدیر میگه:
_ اینکار رو بسپرید به خودمون، میدمشون به مربیها تا به بچه ها بدن.
وویونگ: اما دوست دارم با دستهای خودم اینکارو بکنم.
مدیر: اینطوری بچه ها بهتون وابسته میشن لطفا درک کنید.
وویونگ: فقط همین امروز، اگه هم وابسته شدن میتونم هر روز بیام.
مدیر: شما باید از قبل برنامه ریزی میکردید.
وویونگ: فقط میخوام خوشحالی رو توی چهره ی بچه ها ببینم، بعدش میرم.
بعد از کمی مدیر تسلیم حرفهای وویونگ میشه و وویونگ با خوشحالی خوراکی ها رو بین بچه ها تقسیم میکنه.

داخلی - آموزشگاه آشپزی - ظهر
نیکون دستهاش رو میشوره و پیشبند آشپزیش رو باز میکنه، موبایلش رو از روی میز برمیداره وقتی میبینه پنج تا تماس بی پاسخ از طرف جیئون داشته نگران میشه و سریع باهاش تماس میگیره. وقتی جیئون جواب میده، نیکون سریع میگه:
_ اتفاق بدی افتاده؟!
جیئون: نه نگران نباش فقط باهات تماس گرفته بودم بگم که امشب ساعت هفت حتما خونه باش.
نیکون میخنده و میگه:
_ چه نقشه ای توی سرت داری؟
جیئون: لذتش به اینه که تا اونموقع ندونی چیه، هی بهش فکر بکنی.
نیکون با صدای گرمی میگه:
_ پس میخوای حتی بیشتر از این بهت فکر کنم، نه؟!
جیئون میخنده و میگه:
_ یعنی میتونی بیشتر از اینم بهم فکر کنی؟  

داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
مینجون و جیمین دارن جزوه ی آشپزی رو میخونن و مینجون با شوخیهاش جیمین رو میخندونه. وویونگ با ناراحتی وارد میشه و روی صندلی کنار قفسه ی کتاب میشینه. مینجون سریع به طرفش میاد و میگه:
_ واقعیت داشت؟
وویونگ آهی میکشه و میگه:
_ همینطور که با بچه ها بازی میکردم و کیکها رو بهشون میدادم از خیلی هاشون پرسیدم ولی هیچ کدوم کیکهایی که براشون میفرستادیم رو ندیده بودن.
مینجون آروم به پیشونیش میزنه و میگه:
_ به قول یه نفر همیشه باید مطمئن باشی که داری کار خوبی رو انجام میدی.
همین لحظه مینا که پشت سرشون از قفسه کتاب برمیداره با شنیدن حرف مینجون، با لبخندی به لب به فکر فرو میره.

برش به دیشب
خارجی - خیابان - شب
مینا چند لحظه با ناامیدی توی چشمهای مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ اگه به من نمیتونی اعتماد کنی پس لطفا درمورد اون پرورشگاه بیشتر تحقیق کنید، مطمئن باش پشیمون نمیشید.
مینا سرش رو پایین میندازه و میخواد از کنار مینجون رد بشه که مینجون دستش رو میگیره و میگه:
_ صبر کن ببینم چی داری میگی؟
مینا: شما به من اعتماد ندارید ولی چون شما و اون پرورشگاه رو میشناسم فقط بهتون تذکر دادم... (توی چشمای مینجون خیره میشه) همیشه وقتی فکر میکنی داری کار خوب میکنی به این معنی نیست که واقعا کارت خوبه، باید از خوب بودن کارت مطمئن باشی.
مینجون همینطور با تعجب به مینا ذل زده، مینا به دستش توی دست مینجون نگاه میکنه.
 مینجون که دست مینا رو محکم گرفته آروم رهاش میکنه و میگه:
_ ببخشید.

برش به حال
داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
مینا با خوشحالی با خودش میگه: "حرفم روش تأثیر گذاشته" کتابی که توی دستشه رو توی قفسه میذاره و سر میزش میشینه.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون به ساعت روی دیوار که هفت رو نشون میده نگاهی میکنه و با چشمهای منتظر به در خیره میشه. بعد از نیم ساعت که همینطور منتظر نشسته با جیئون تماس میگیره ولی جیئون جواب نمیده. نیکون زیر لب میگه:
_ حتما دوباره کارش جور نشده بیاد.
آهی میکشه و روی مبل دراز میکشه و چشمهاش رو میبنده. بعد از چند دقیقه تا صدای بسته شدن در رو میشنوه سریع میشینه، جیئون با دستی پر از خوراکی جلو میاد و میگه:
_ ببخشید دیر شد، تمام پرسنل دونه به دونه میومدن و بهم تبریک میگفتن.
نیکون با تعجب میگه:
_ چیو تبریک میگفتن؟
جیئون با خوشحالی کنار نیکون میشینه و میگه:
_ یادته گفتم بیماری یکی مشکوکه؟ اطلاعاتی که جمع کرده بودم امروز توی اتاق جراحی بدرد خورد، حتی خود جراح اصلی گفت اگه من نبودم اون جراحی موفق نمیشد.
نیکون با شوقی به چشمهای جیئون نگاه میکنه و در حالی که شونه هاش رو با گرمی میفشاره میگه:
_ بهت افتخار میکنم، تو خیلی باهوشی... 

تایلند
داخلی - کلوب - شب
چانسونگ و جونهو در حال ر♥قصیدن هستن، چانسونگ به طرف میز بار میاد و در حالی که میشینه یه لیوان نوشیدنی سفارش میده. همینطور منتظر نشسته چشمش به ورقی میافته که روی میزه و روش نوشته شده: [2/ 2/ 2012] و دست دختری دور نوشته خط میکشه. همین لحظه چانسونگ انگار که چیز ناخوشآیندی یادش اومده باشه با دستهاش سرش رو میگیره.

برش به 2/ 2/ 2012
 نیویورک
داخلی - ماشین - شب
توی اتوبان بزرگی چانسونگ در حال رانندگیه یهو ماشینی انگار که راننده ی مستی داشته باشه مارپیچ مارپیچ جلوش میپیچه و یهو ترمز میکنه، چانسونگ هم که سرعتش بالاس تعادلش رو از دست میده و به ماشین برخورد میکنه.

برش به حال
تایلند
داخلی - کلوب - شب
تا پیشخدمت نوشیدنی رو جلوی چانسونگ میذاره، چانسونگ یک نفس سرش میکشه. جونهو همینطور که میر♥قصه نگاهش روی شینهی که کنار چانسونگ نشسته گیر کرده یهو از رفتارهای چانسونگ متوجه ناراحتیش میشه، جلو میاد و میگه:
_ چانسونگ مگه نیومدیم اینجا بر♥قصیم؟ بیا دیگه.
چانسونگ با بیحالی و صدای بغض آلودی میگه:
_ خسته ام، برمیگردم هتل.
چانسونگ میره. جونهو در حال حساب کردن نوشیدنیه که میبینه شینهی از م♥ستی داره بیهوش میشه، به شینهی نزدیک میشه و میگه:
_ حالت خوبه؟... کسی همراهت نیست؟!
  جونهو که جوابی نمیشنوه کمی منتظر میایسته و همینطور با لذت به چهره ی شینهی خیره میشه، وقتی کسی سراغ شینهی نمیاد، کولش میکنه و میبرش.

خارجی - هتل - بالکن اتاق جونهو و چانسونگ - شب
چانسونگ همینطور که حلقه های اشک توی چشمهاش پره به نرده ی بالکن تکیه داده. موبایلش رو از توی جیبش درمیاره و باتردید میخواد با ریونگ تماس بگیره ولی پشیمون میشه همین لحظه موبایلش زنگ میخوره. تا اسم ریونگ رو روی صفحه نمایش میبینه صداش رو صاف میکنه و جواب میده. ریونگ با خوشحالی میگه:
_ چرا درمورد دو♥ست دخترت چیزی بهم نگفته بودی؟
چانسونگ با تعجب میگه:
_ دوست دخترم؟!
ریونگ با ناامیدی میگه: 
_ دروغه؟... نگو که اون دختره فقط بخاطر معروفیت خودش گفته دو♥ست دخترته.
چانسونگ که تازه فهمیده منظورش به گونیونگه میگه:
_ آهان، اون قضیه ی مفصلی داره بعدا برات توضیح میدم.
ریونگ: وقتی مصاحبه ش رو خوندم فکر کردم واقعا دو♥ست دخترته... آخه جوری ازت طرفداری کرده بود که فکر کردم همه ی احساساتت رو میدونه... حتی بیشتر از من.
چانسونگ: واقعا؟! راستش حوصله نداشتم اخبار رو بخونم.
ریونگ: هنوز وقتش نیست که اخبار رو بخونی. میدونی که اخبار منفی زیاد هست اما مصاحبه ی دختره رو برات میفرستم بخون، جالبه.
چانسونگ با صدای آرومی میگه:
_ ممنون که تماس گرفتی، باهات که حرف زدم حالم خیلی بهتر شد.
ریونگ: هی... بهت گفتم روی کارات فکر کن ولی مواظب باش بیش از حد فکر نکنی. 

داخلی - هتل - اتاق شینهی - شب
جونهو، شینهی رو روی تخت میذاره و موهای شینهی رو از روی صورتش کنار میکشه و برای چند لحظه به چهره ش چشم میدوزه. با خودش میگه: "این چه حسی میتونه باشه؟!" روی ورقی شماره موبایلش رو مینویسه و روی میز میذاره اما سریع ورق رو برمیداره توی جیبش میذاره و با خودش میگه: "چرا اینقدر عجیب شدم؟... شماره م به چه دردش میخوره؟!" چند بار روی ورق چیزهایی مینویسه اما پشیمون میشه و ورقها رو مچاله میکنه.  

کره ی جنوبی 
   داخلی - منزل خانواده ی تکیون - شب
تکیون داره خداحافظی میکنه، کیلکانگ (پدر تکیون) کارت اعتباری رو به تکیون میده و میگه:
_ بیا اینو بگیر برای تعمیر آپارتمانت ازش استفاده کن.
تکیون از خوشحالی کیلکانگ رو بغل میکنه و بو♥سش میکنه. جونگوک میگه:
_ اینقدر زود به دیگران اعتماد نکن... اون پسره رو دیگه نبر خونه ت و زیاد هم شیطونی نکن.  
تکیون فقط گوش میده و معصومانه لبخند میزنه. کیلکانگ میزنه پشتش و میگه:
_ برو دیگه، خیلی وقته آژانس منتظرته.

تایلند
داخلی - هتل - اتاق جونهو و چانسونگ - نیمه شب
چانسونگ داره توی موبایلش مصاحبه ی گونیونگ رو میخونه.  تا جونهو وارد میشه یهو لبخند رو که روی لبهای چانسونگ میبینه، میاد جلو میگه:
_ اون چیه؟
چانسونگ: از گونیونگ پرسیدن تکواندو روی رفتار من تأثیر نذاشته؟ اون هم جواب داده نه، چانسونگ خیلی لطیفه، حتی وقتی تکواندو بازی میکنه هم آرومه... میتونید توی همه ی مسابقات لبخند رو روی لبهاش ببینید.
جونهو: خوب درموردت میدونه، انگار بجای سوزی با اون قرار میذاشتی.
چانسونگ با آرنج به پهلوی جونهو میزنه و میگه:
_ اگه بخوای درست حساب کنی فکر کنم با دوتاشون قرار میذاشتم.
هردو بلند میخندن و جونهو میگه:
_ بلند بخون بذار منم بشنوم.
چانسونگ شروع به خوندن ادامه ی مصاحبه میکنه:
"خبرنگار: فکر نمیکنی اون لبخند از خوشحالی این بوده که مردمو داشته گول میزده؟
گونیونگ: تا اونجا که من میشناسمش اون هیچ وقت از گول زدن کسی خوشحال نمیشه.
خبرنگار: با اینکه دستش رو شده انگار تو هنوز بهش اعتماد داری.
گونیونگ: هر آدمی اگه یه جا کار بدی بکنه، دلیل براین نمیشه که همیشه و همه جا کار بد بکنه و آدم بدی باشه. همه ی آدما برای کارهایی که میکنن دلیل دارن.
خبرنگار: تو میدونی دلیل چانسونگ برای دوپینگ کردنش چی بود؟
گونیونگ: چانسونگ اینهمه مدت کار میکرد، ولی هیچ وقت هیچ حاشیه ای درموردش نبود. 
خبرنگار: ثابت شده که توی دو تا مسابقه ی اخیرش دوپینگ کرده، همه فکر میکنن توی مسابقات قبلی هم دوپینگ میکرده.
گونیونگ: یعنی میخوای کار مسئولین مسابقات کشوری رو زیر سوال ببری."
جونهو با شنیدن اینا شروع میکنه به دست زدن و میگه:
_ ایول خوب بلده جواب این خبرنگارای فضول رو بده.
چانسونگ: خب مدیر سوزیه، بایدم خوب بلد باشه.
جونهو قاه قاه میخنده و میگه:
_ یعنی سوزی فقط خرابکاری بلده؟
چانسونگ: نه، هر مدیری باید این چیزا رو خوب بلد باشه.
جونهو: اینقدر خوب ازت طرفداری کرده که یه لحظه فکر کردم مدیر تو هم هست.
چانسونگ: بابا هم همینو گفت، فکر میکنم باید از گونیونگ تشکر کنم.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل تکیون - نزدیک ظهر
 تکیون با صدای زنگ در خونه از خواب بیدار میشه و با موهای پریشون و درحالی که فقط شلوارک تنشه، همینطور که در روباز میکنه میگه:
_ مامان برای چی در میزنی؟ مگه رمز رو بلد نیستی؟
تا در رو باز میکنه مینسو (مادر سئون) با کیفش محکم میکوبونه توی سینه ش و به عقب هلش میده و با عصبانیت میگه:
_ پاتو از زندگی دخترم بکش بیرون، آشغال عوضی. 

 پایان قسمت ششم

هیچ نظری موجود نیست: