داخلی - مجتمع ساختمانی - راهرو - شب
تکیون پاش رو لای در میذاره. نیکون با تعجب سر تا پای تکیون رو برانداز میکنه. تکیون با لبخند میگه:
_ من تکیونم، تازه از بوستون اومدم، 25 سالمه.
نیکون کمی در رو باز میکنه.
همین لحظه تکیون با کنجکاوی داخل رو نگاه میکنه، با ناامیدی میگه:
_ واو... آپارتمان تو چقدر قشنگه، مال من انگار مرده توش زندگی میکرده... قبل از من کی اینجا بوده؟!
نیکون با حس ناخوشآیندی میگه:
_ تا اونجا که یادم میاد یه دختر خل و چل بود.
همین لحظه جیئون میزنه پشت نیکون و میگه:
_ اومدی؟
تکیون تا جیئون رو میبینه مؤدبانه میایسته و میگه:
_ دیگه مزاحمت نمیشم، خداحافظ.
تکیون میره و نیکون رو به جیئون آروم میگه:
_ انگار این خونه فقط برای آدمای دیوونه ساخته شده.
جیئون نیکون رو بغل میکنه و میگه:
_ امشب هم شیفت دارم باید برم، خوب شد قبل از رفتن دیدمت.
جیئون مشغول پوشیدن کفشهاش میشه، نیکون از بین وسایلی که خریده یه جفت کفش بیرون میاره و جلوی پای جیئون میشینه و درحالی که کفش رو پاش میکنه میگه:
_ این کفشها کمتر پات رو اذیت میکنه.
جیئون لبخندی میزنه، تشکر میکنه و میره.
داخلی - منزل وویونگ - شب
وویونگ در رو باز میکنه، جیمین تا وویونگ رو با حوله میبینه معذب میشه و آروم میگه:
_ چیکارم داشتید؟
وویونگ: چون لباس تنم نبود نتونستم بیام پایین (چندتا ورق به جیمین میده) این مطالب رو بخون. همه ی کسایی که اینجا کار میکنن اینا رو میدونن، امروز یادم رفت بهت بدم. اگه سوالی هم داشتی از خودم بپرس.
جیمین به ورقها نگاهی میکنه و تا سرش رو بالا میاره یه لحظه لبخند دخترکش وویونگ رو که میبینه ترس توی وجودش رخنه میکنه و سریع ورقها رو توی کیفش میذاره، خداحافظی میکنه و مثل فرفره از پله ها پایین میره.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - بالکن - شب
نیکون درحالی که با تبلتش مشغوله سر میزی نشسته. یهو متوجه میشه تکیون از بالکن کناری براش دست تکون میده، نیکون لبخندی میزنه. تکیون با صدای بلند میگه:
_ میخوای بیای خونه ی من؟
نیکون متعجب میشه ولی به روی خودش نمیاره، میگه:
_ الان کمی کار دارم.
تکیون با اشاره میگه: "مزاحمت نمیشم" و به طرف تخته وایتبردش میره و مشغول نوشتن میشه. نیکون با کنجکاوی نگاهش میکنه. تکیون یهو برمیگرده و متوجه نگاه نیکون میشه، با لبخند بزرگی اشاره میکنه "میای؟" ولی نیکون سریع خودشو مشغول کار با تبلتش میکنه.
داخلی - کافی شاپ خوشی - صبح
مینا سر میزی نشسته، جیمین دو فنجون قهوه میاره، مینا با ناامیدی میگه:
_ چرا دوتا آوردی؟
جیمین با اضطراب میگه:
_ ببخشید اگه اشتباه آوردم، مدیرمون گفت شما همیشه دوتا قهوه سفارش میدید.
شینهی که میخواد از کافی شاپ خارج بشه متوجه میشه و سریع جلو میاد. مینا رو به شینهی میگه:
_ نگران نباش مشکلی پیش نیومده، راستی مگه نگفتی اون همیشه میاد اینجا؟... پس چرا دو روزه نیومده؟
شینهی: روز دقیقی نداره ولی مطمئن باش میاد، از مشتریهای همیشگیمونه... من دارم میرم مرخصی، امیدوارم توی این چند روز بتونی ببینیش، انگار باهاش کار مهمی داری!
مینا با سر تأیید میکنه. شینهی از کافی شاپ بیرون میره. بعد از چند دقیقه مینجون وارد میشه و مینا با دیدنش لبخند روی لبش نقش میبنده و یواشکی زیر نظر میگیرش. مینجون سر میزی میشینه، وویونگ میاد کنارش و میگه:
_ خبرها رو شنیدی؟
مینجون: درمورد هوانگ چانسونگ؟ آره شنیدم. بخاطر اون بداخلاق که مصاحبه رو نصفه ول کرد، این هفته رو معلق شدم.
وویونگ: اونکه اگه اخلاق داشت دوپینگ نمیکرد.
مینجون: شینهی رفت مرخصی؟
وویونگ: آره چند لحظه پیش رفت.
مینجون: دست تنها شدی؟
وویونگ: نگران نباش یکاریش میکنم.
مینجون با ذوق میگه:
_ من یه هفته بیکارم میتونم کمکت کنم.
وویونگ: نیازی...
مینجون بلند میشه، چندتا روی شونه ی وویونگ میزنه و به طرف آشپزخونه ی کافی شاپ میره.
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق خواب - صبح
چانسونگ بیداره ولی هنوز توی جاش دراز کشیده و به منظره ی بیرون پنجره خیره شده. جونهو وارد میشه جلوی صورت چانسونگ خم میشه و با نگاهی خیره توی چشمهاش میگه:
_ توی چه فکری هستی، اینکه مسئولیتمو قبول کنی؟
چانسونگ صورتش رو از جونهو برمیگردونه. جونهو میگه:
_ بابات بهم زنگ زده بود.
چانسونگ سریع به طرف جونهو برمیگرده ولی یهو بیحال میشه و میگه:
_ نمیخوام بدونم چی گفته.
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ هی دیوونه، اون باباته... تو هرکاری هم بکنی یه ذره هم از عشقش بهت کم نمیشه.
چانسونگ چشمهاش نمناک میشه و میگه:
_ همین بیشتر عذابم میده اگه ببینمش حتی یه سیلی هم بهم نمیزنه.
جونهو میخنده و میگه:
_ چیه؟ سیلی میخوای؟
جونهو حتی یه لحظه هم تأمل نمیکنه و یه سیلی آروم بهش میزنه. اخمهای چانسونگ میره تو هم و با یه حرکت جونهو رو روی تخت پرت میکنه. جونهو میگه:
_ بلندشو باید برای مصاحبه ت حاضر شی.
جونهو درحالی که از پشت چانسونگ رو بغل کرده و بزور بلندش میکنه میگه:
_ یالا بلند شو بعد از کنفرانس برات یه چیز مهم دارم.
داخلی - منزل تکیون - بعد از ظهر
تکیون در حال نقاشی کشیدنه که موبایلش زنگ میزنه، جواب میده، پشت تلفن صدای سُئون میاد که میگه:
_ من کیم سئونم برای طراحی داخلی منزلتون مزاحم شدم.
تکیون با خوشحالی میگه:
_ اوه... چه زود زنگ زدید.
سئون: فردا چه ساعتی منزل هستید تا بیام خونه رو ببینم؟
تکیون: برام فرقی نداره، فردا کلا خونه ام.
سئون: فردا میبینمتون خداحافظ.
تکیون تا تماس رو قطع میکنه با خوشحالی فریاد هورا میکشه.
داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
جیمین درحال تمیز کردن یکی از میزهاس و ظرفها رو به طرف آشپزخونه میبره که یهو یکی از ظرفها میافته و میشکنه، مینجون سریع به طرفش میاد و درحالی که دارن خورده ها رو جمع میکنن آروم میگه:
_ هیس، لو نده.
همین لحظه وویونگ که از پله ها پایین میاد بهشون نگاه میکنه و میگه:
_ چی شده؟
مینجون: هیچی، فقط یکی از ظرفها از دستم افتاد شکست.
وویونگ در حالی که از کنارشون رد میشه آروم میگه:
_ باشه، منم خرم.
وویونگ از قفسه کتابی برمیداره و مشغول مطالعه میشه. مینجون به جیمین میگه:
_ دیدی اون اصلا بد اخلاق نیست.
جیمین: درسته شما راست میگفتید.
جیمین به طرف وویونگ میره و میگه:
_ ببخشید آقای رئیس، ولی من نمیخواستم بهتون دروغ بگم... اون ظرف از دست من افتاد.
وویونگ میخنده و میگه:
_ باشه برو سرکارت.
جیمین: نباید خسارتش رو بدم؟
وویونگ: چون اولین بارت بود مشکلی نیست ولی...
جیمین سریع میگه:
_ قول میدم دومین باری وجود نداشته باشه.
همینطور که جیمین دور میشه وویونگ با خودش میگه: "فکر نمیکنم اینطور بشه"
داخلی - ساختمان مطبوعات - پارکینگ - عصر
جونهو و چانسونگ کنار ماشین ایستادن، چانسونگ با بیحالی میگه:
_ خودت که میدونی، الان اصلا حال و حوصله ی اینجور چیزا رو ندارم.
جونهو: خوب احساساتت رو میدونم، الان یه مسافرت برای هردومون خوبه؛ پس بهانه نیار.
چانسونگ: آخه چرا اینقدر اصرار میکنی؟
جونهو: بس کن دیگه تو فقط همسفرم باش، میخوام برای ساختن آهنگ جدیدم برم یه جای خوش منظره.
چانسونگ: من الان نمیتونم همسفر خوبی باشم.
جونهو: بخاطر محروم شدنت اینقدر ناراحتی؟... بنظر من که خیلی خوب شد حداقل اینطوری با دوپینگ خودتو داغون نمیکنی، باید خوشحالم باشی که زود جلوتو گرفتن.
چانسونگ بغلش میکنه و با بغض میگه:
_ آخه چرا اینقدر بفکر منی؟
همین لحظه موبایل چانسونگ زنگ میزنه و چانسونگ تا میبینه تماس از طرف گونیونگه، با ناراحتی آهی میکشه و جواب میده، گونیونگ از پشت موبایل با نگرانی میگه:
_ میدونم سوال درستی نیست اما... حالت خوبه؟
چانسونگ از لحن گونیونگ متعجب میشه، آروم میگه:
_ خوبم. بخاطر سوزی زنگ زدی؟
گونیونگ: آره. حالا که اینطوری شده، سوزی چی میشه؟
چانسونگ: نمیخواد نگران باشی. به حرفه ی سوزی صدمه ای نمیخوره، کسی از رابطه مون خبر نداشت.
گونیونگ: درسته، بهتره رابطه تون همینجا تموم بشه.
چانسونگ: به سوزی بگو بفکر شهرت نباشه، اگه حرفه ی درستی رو انتخاب کرده باشه و تلاشش رو بکنه خودش موفق میشه.
گونیونگ: ممنون که درک میکنی. مراقب خودت باش، موفق باشی.
تا چانسونگ تماس رو قطع میکنه، جونهو میگه:
_ مدیرِ سوزی بود؟
چانسونگ تأیید میکنه. جونهو دستش رو میندازه دور بازوی چانسونگ و میگه:
_ پس سوزی هم ولت کرد.
چانسونگ: کِی با هم بودیم که ولم کنه؟
جونهو ادای دخترا رو درمیاره و میگه:
_ پس بیا با خودم بریم مسافرت، اوپا.
خارجی - رستوران بیمارستان - عصر
جیئون سریع به طرف نیکون میاد و دستش رو با گرمی میگیره و میگه:
_ ببخشید همین الان یه بیمار اورژانسی آوردن باید برم اتاق جراحی.
نیکون محکمتر دستش رو میفشاره و میخواد چیزی بگه که جیئون بدون تأمل دستش رو از دست نیکون بیرون میکشه و به طرف ساختمان میدوئه. نیکون با غمی توی نگاهش به رفتنش چشم میدوزه.
داخلی - فرودگاه - شب
جونهو و چانسونگ با چمدونهاشون منتظر پروازن که یهو چانسونگ دست گرمی روی شونه ش احساس میکنه. برمیگرده، ریونگ (پدر چانسونگ) با لبخندی بهش میگه:
_ پسرم ... حالت خوبه؟
چشمهای چانسونگ نمناک میشه و با بغضی توی صداش میگه:
_ بابا متأسفم.
ریونگ بغلش میکنه و میگه:
_ امیدوارم توی این سفر بتونی به کارات فکر بکنی.
جونهو همینطور با حسرت به اونا خیره شده، ریونگ که متوجه حس جونهو شده با لبخند بزرگی میگه:
_ جونهو پسرم تو نمیخوای قبل از رفتن منو بغل کنی؟
جونهو، ریونگ رو بغل میکنه و به شوخی میگه:
_ نمیدونستم مامانم به بابام خیانت کرده بوده.
ریونگ یه دونه محکم به کپل جونهو میزنه. چانسونگ با لبخند به کپل جونهو نگاه میکنه، جونهو با اخم میگه:
_ هی داری به کجا نگاه میکنی؟
خارجی - کافی شاپ خوشی - شب
کافی شاپ خالیه، فقط مینجون و مینا هر کدوم سر میزی نشستن. مینجون همینطور که سرش رو به دیوار تکیه داده خوابش برده. مینا آروم به طرفش میره و اطراف رو چک میکنه و وقتی مطمئن میشه کسی نیست صورتش رو به صورت مینجون نزدیک میکنه و با اضطراب به لبهاش نگاه میکنه.
پایان قسمت دوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر